مدرنیسم وپست مدرنیسم
مدرنیته
در تعریفی از مدرنیته که تا حدودی هماهنگ و حتی المقدور جامع باشد میتوان گفت: مدرنیته عبارت است از جریان حاکم بر تمدن جدید غرب در زمینههای فکری، فرهنگی، علمی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ..که جدا از آموزههای دینی و با محور قراردادن انسان و تکیه بر آزادی همه جانبه او نیز اعتماد به عقل بشری و اصالت دادن به فرد در صدد تحلیل همه امور اعم از طبیعت، ماوراء طبیعت، ارزشها و ...برآمده است و با اندیشه نوکردن و تغییر همه جانبه حیات انسان هر آنچه در مقابل آن واقع میشود؛ مانند دین، آداب و رسوم و سایر سنتها، را نفی میکند.
اوصاف مدرنیته عبارتند از:
1- انسان مداری 2- عقلگرایی (عقل محاسبهگر و ابزاری) 3- فردگرایی 4- سرمایهداری 5- دموکراسی لیبرال 6- تاکید بر حقوق افراد به جای تاکید بر تکالیف آنها 7- روشی نو و نیرومند برای طبیعت شناسی 8- فن آوری جدید ماشینی 9- روشهای جدید تولید صنعتی 10- پیشرفت بیسابقه در رفاه و مصرف 11- تفکیک کامل علم ، اخلاق و هنر از یکدیگر و سایر قلمروها و ...
مدرنیسم
با روشن شدن معنای مدرنیته میتوان مدرنیسم را نیز تعریف کرد. با توجه به ترکیب مدرنیسم از واژه «مدرن» و پسوند « ایسم» میتوان گفت: مدرنیسم بیانگر حیثیت مکتبی و اعتقادی مدرنیته و جهانبینی و ایدئولوژی فرهنگ و تمدن جدید غرب است. که مشتمل بر عناصر ذیل است:
1. عقل گرایی:فرهنگ تجددگرایی بر عقل خودبنیاد و مستقل از هر چه ماورای عقل مبتنی است. کار این عقل مصلحت اندیشی و محاسبهگری است.یعنی صرفاً درصدد است تا دادههای تجربی خویش را در قالب استدلالهای منطقی بریزد تا به مصلحت دنیوی خویش دست یابد.این عقل فقط به سود و زیان انسان در این دنیای زمینی میاندیشد و به هیچ منبع ماورایی متصل نیست.وجه دیگر عقلگرایی مدرن تعبدستیزی آن است یعنی برای هیچ مرجعی حجیت قائل نیست.
2. عقلگرایی مدرنیسم ریشه در عقلگرایی دوران روشنگری داشته و به نوعی زاییده تحولات دوران روشنگری است.در دوران روشنگری شاهد سه رویکرد در تبیین ارتباط میان عقل و دین بوده است.رویکرد نخست دین طبیعی (دئیزم؛ که در برابر دین آسمانی است) را همراه دین الهی میپذیرفت.یعنی معتقد بود از راه وحی و قوانین طبیعی میتوان به خدا معتقد بود.رویکرد دوم تنها دین طبیعی را پذیرفته و وحی را تخطئه مینمود و رویکرد سوم هم دین طبیعی و هم دین الهی را باطل دانسته و معتقد بود تنها به کمک عقل میتوان مسائل مختلف حوزههای علم و سایر شئون انسانی را تبیین ساخت.در دوران روشنگری حاکمیت بیچون و چرای عقل و تنفر به دین وحیانی رواج یافت.این تحولات در بهادادن به عقل بشری تا جایی ادامه یافت که در دوران مدرن تنها معنای عقل، عقل جزیی و حسابگر است و دیگر معنای عقل کلی که در زمان افلاطون و قرون وسطا مطرح بود اراده نمیشود.
میتوان گفت عقلگرایی عنصر محوری در میان عناصر مدرنیسم محسوب میشود که طی آن به تدریج و به انحاء مختلف اعتبار وحی و معرفت کلی و غیر بشری انکار میشود.
2.ناواقعگرایی معرفت شناختی:پیش از عصر جدید انسانها بر فهم واقعگرا و اثبات پذیر خویش تکیه میکردند و بدین سان از نوعی آرامش خاطر در مقام معرفت برخوردار بودند اما در دوران جدید گویی انسان به این نتیجه رسیده است که معرفت او واقعنما نبوده و بر همین اساس شک، ارزش و جزم و یقین اموری بدون ارج تلقی میشود.نتیجه این امر انکار واقعیت عینی مستقل از فهم انسان در بیشتر مکاتب مدرن است.
3تجربه گرایی: ویژگی دیگر مکتب مدرنیسم در عرصه معرفت شناسی تجربهگرایی است. این جهانبینی بر شناختهایی تکیه میکند که از طریق مشاهده و تجربه حاصل و تحکیم شدهاند.این روش با ظهور علم مدرن و شکوفایی حیرت آورش قرین توفیق بوده و بر اساس همین معیار محصولات معرفتی که از راه حس بدست نیامده باشند فاقد اعتبارند.لذا گزارههای دینی و اخلاقی و فلسفی تجربه ناپذیر بیارزش تلقی میشوند.
. مادیگرایی: مدرنیسم مادیگراست و سعی دارد تمام پدیدههای عالم را تفسیری مادی کند. تفاسیر مادی از وحی و دین روشنترین گواه است.
5. انسان مداری: در این مکتب انسان به جای خدا قرار میگیرد و هدف هرگونه فعالیتی خدمت به انسان است. انسان از هیچ کس و هیچ چیز فرمان نمیبرد بلکه خود آیین و خودفرمان است.فرد بر اجتماع تقدم دارد و همه افراد انسان با هم برابرند و هیچ کس بر دیگری سلطه و ولایت ندارد. معیار هر امری نه مطابقت با واقع بلکه موافقت با آرامش و لذت انسان است .لذا هرچند گاهی در انسان مداری نیز سخن از دین گفته میشود اما نه بدین خاطر که امری حقیقی و برای سعادت اخروی انسان ضروری است بلکه بدین جهت که فرض(حتی فرض غیرواقعی) دین و خدا سبب بهبود زندگی مادی انسان در این دنیا میشود.
6.احساسگرایی اخلاقی:در این مکتب چون انسان هم مبدا و هم منتهاست بایدها و نبایدهای اخلاقی و حسن و قبح افعالش از ناحیه دیگری ناشی نشده بلکه از خود او سرچشمه میگیرد.معیار بایدها و نبایدهای اخلاقی برای انسان احساسات و عواطف اوست.هر آنچه باعث احساس مطبوعی درون او شود نیکو و هر آنچه سبب احساس نامطبوعی در وی شود اخلاقاً بد و قبیح است.
7.سنت ستیزی و پیشرفتگرایی:در این جهانبینی هر چه تازه و بدیع و خلاف آمد عادت است برتر از چیزی است که قدیمی، رایج و متداول است.بنابراین سنتها از جمله دین باید ریشهکن شده و امور تازه و پیشرفته مادی جایگزین آن شود.پیامد این دیدگاه آن است که دنیای مدرن همواره باید منتظر تغییر و تحول باشد.
زمینهها و بسترهای پیدایش مدرنیته
1. رنسانس: طی قرنهای 14 و 15 میلادی تحولاتی در ایتالیا در حوزه مطالعات هنری و سبکهای مختلف گچبری، نقاشی و معماری پدید آمد که در قرن 16به حوزههای دیگر معرفت و همچنین کشورهای دیگر اروپایی سرایت یافت و در پی آن قرون وسطی از دوران مدرن منفک شد. اومانیسم در همین دوران مبانی فکری خود را محکم کرد.
2.رفرماسیون یا اصلاح مذهبی:دومین حادثه مهم و تاثیر گذار مغرب زمین جنبش اصلاح مذهبی یا رفرماسیون است که در قرن شانزدهم به منظور اعمال اصلاحاتی در نظریات، عقاید، و کاربستهای دینی کلیسای کاتولیک رم آغاز گردیده و منجر به تاسیس کلیساهای پروتستان شد.مخالفان کلیسای کاتولیک آنان را به دلیل ثروت اندوزی، قدرت و سلسله مراتب ساختاری شدید متهم ساختند.در سال 1517 مارتین لوتر رساله معروف خود را به نام «نود و پنج تز در انتقاد از اقدام کلیسای کاتولیک مبتنی بر عفو و بخشش»منتشر ساخت و رفته رفته مسیحیت یکپارچه تجزیه شد و پروتستان پدید آمد.این جنبش مذهبی تاثیرات عمیقی در حوزههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جوامع مغرب به جای گذاشت.
عصر روشنگری(عقل گرایی): در قرن 17 و 18 میلادی جنبشی در اروپا توسط دکارت ، لاک و نیوتن و دیگران به وجود آمد که ایمان به عقل به عنوان کلید اصلی دانش، شناخت و پیشرفت بشری، مفهوم تساهل و تسامح دینی و مبارزه با خرافه پرستی محورهای اصلی آن محسوب میشوند.آراء روشنگری را میتوان ادامه منطقی دستاوردهای رنسانس و اصلاح مذهبی دانست.روشنگری شیوه زندگی اروپاییان را به باد حمله گرفت و با اعتقاد به اینکه عقل سلیم قادر به کشف و ارائه دانش مقید و شناخت سودمند برای انسانهاست قصد داشت با فراهم ساختن آزادی سعادت و خوشبختی انسان را محقق کند.سخنان لاک و بارکلی در ماهیت عقل و همینطور آرای هیوم در پایه بودن ادراکات حسی زمینههای معرفت شناختی مدرنیته را فراهم آورد. ر کنار پایههای معرفت شناسانه، کتابهای «دو رساله در باب حکومت مدنی»جان لاک و «قرارداد اجتماعی»روسو نظامی اجتماعی سیاسی را تبیین کردند که زمینهساز تفکرات سیاسی مدرنیته بود. این دوران به کانت ختم میشود که آرای معرفت شناسانه او و ارائه تعریفی نوین از فلسفه، روش فلسفی و شیوه نگارش آثار فلسفی، روشنگری را به اوج اهدافش رساند.
4.انقلاب صنعتی:انقلاب صنعتی از نیمه دوم قرن هجدهم تا نیمه اول قرن نوزدهم ادامه مییابد و به تغییر و تحولات اقتصادی و اجتماعا اشاره دارد که از حدود سال 1750در اروپا رخ داد.جایگزینی ماشینهای مکانیکی و قوه بخار به جای ابزار دست و تمرکز صنعت در تاسیسات و کشیده شدن نیروی کار از بخش کشاورزی به صنعت مهم ترین شاخصه این دوران است.انقلاب صنعتی بیانگر انتقال جامعه ثابت و ایستای کشاورزی و تجاری به جامعه صنعتی مدرن است.گذشته از پیشرفتهای تکنولوژیک، این انقلاب منجر به تحول در شرایط زندگی انسان، تضاد کارگر و کارفرما، اختلاف میان طبقات جامعه و آلودگی محیط زیست شد.
پست مدرنیسم
اصطلاح پستمدرنیسم برای توصیف بعضی از نگرشها در زمینه فلسفه، سیاست، ادبیات، خصوصاً هنر معماری به کار میرود که وجه مشترک همهی آنها واکنش نسبت به بحرانهای مدرنیته و نقد نظریههای کلان و کلینگر آن است. این اصطلاح که به عنوان وجه ممیز عرصه معاصر از عرصه مدرن فهمیده می شود ظاهرا اولین بار در سال 1917 توسط فیلسوف آلمانی رودلف پانویتس برای توصیف هیچگرایی فرهنگ غربی قرن بیستم که مضمونی وام گرفته از نیچه بود به کار رفت. این واژه مجددا در 1934 در آثار منقد ادبی اسپانیایی فدریکو اونیس در اشاره به واکنشی علیه مدرنیسم ادبی ظاهر شد. در 1939 این اصطلاح به دو طریق بسیار متفاوت در انگلستان به کار گرفته شد؛ توسط برنارد ادنیگزبلِ متاله برای به رسمیت شناختن شکست مدرنیسم دنیوی و بازگشت به مذهب؛ و توسط آرنولد توینبی مورخ برای اشاره به ظهور جامعهای تودهای پس از جنگ جهانی اول که در آن طبقه کارگر اهمیتی بیش از طبقه سرمایهدار پیدا میکنند. این اصطلاح سپس به نحو برجستهای در نقد ادبی دهههای 50 و 60 قرن بیستم برای اشاره به واکنش علیه مدرنیسم زیباشناختی و در دهه 70 به همین منظور در معماری به کار رفت. کاربرد این اصطلاح در فلسفه به دهه 80 برمیگردد که اولا برای اشاره به فلسفه فرانسوی پساساختارگرایی بود و ثانیا برای دلالت بر واکنشی عمومی علیه عقلگرایی مدرن، ناکجاآبادگرایی و آنچه بنیانگرایی نامیده میشد
اصول پست مدرنیسم
1. پست مدرنیسم ترمیم مدرنیسم است نه نفی آن
2. پست مدرنها خواهان ارائه نظم نوینی به ساختار معرفتی بشر هستند این نظم نوین لزوماً عقلانی نیست چون پستمدرنها از افقهای جدید عقلانی طرفداری میکنند.
3. در گرایشهای پست مدرن زبان اهمیت کانونی دارد چون به قول هایدگر زبان خانه وجود است و راهی است که از آن میتوان به فرهنگ و تمدن رسید.
4. در مدرنیسم علوم طبیعی بخصوص فیزیک و ریاضی محور هستند اما در پست مدرنیسم علوم انسانی جای علوم طبیعی را میگیرند بدون اینکه بخواهد آن را حذف کند. به عبارت دیگر پست مدرنیسم تلاشی برای خروج از انحصار افق تکرنگ است.
4. انکار حقیقت ثابت و عینی: در یک جامعه پست مدرن هیچ اصل عینی و لایتغیری وجود ندارد و هیچ معیاری، کلی و ثابت نیست. اصل چنین جامعهای در بیاصلی است. در چنین جامعهای تنوع و تکثر حاکم است
5. ترویج تفکر انتقادی: پست مدرنیسم بر حسب دیدگاه انتقاد آمیزش نسبت به سرشت انسانی، تاریخ و الهیات و متافیزیک، قابل تبیین و تشخیص است. برخی از هواداران پست مدرنیسم بر این باورند که جنبه صریحا انتقادی پست مدرنیسم عنصر کلیدی این فلسفه به شمار میرود. در واقع فلسفه پست مدرنیسم ارزش عمدهای را برای تفکر انتقادی در نظر میگیرد.
6. نفی هرگونه فکر، عقیده جهانی: در وضعیت پست مدرن دیگر نمیتوان از یک عقیده و عقلانیت کلیت یافته و جهان شمول سخن گفت زیرا عقل کلی و جهانی هرگز وجود خارجی ندارد. آنچه در اندیشه پست مدرن مطرح است این است که باید از عقلها و بینشها و اندیشههای متکثر سخن به میان آورد.
7. پست مدرنیسم ایده تک روشی مدرنیسم را رد می کند به عبارت دیگر در مدرنیته بحث بر سر یک روش جامع است و مدرنیسم با بحث متد شکل می گیرد ولی پست مدرنها به تکثر روش قائلند.
8. بحران و تردید: این دو، جزء محرکهای اصلی تفکر پست مدرن است. وضعیت پست مدرن وضعیت تردید است و تردید با شک تفاوت دارد. تردید به معنای تعلیق است. بحرانی که مدرنیته ایجاد کرده این است که جهان بینی علمی را به جای جهان بینی قرون وسطایی نشانده و کسی نمی تواند خارج از این چارچوب فکر کند. مشکل جهان شناسی مدرنیستها این بود که الف: جهان شناسی مدرنیستها تخصصی و با زبان خاص علمی بود لذا فهم آن برای همه میسر نبود ب: محدودیت این جهان شناسی در پاسخگویی به نیازهای انسان عیان گشته بود چون انسان نیازهایی دارد که با علم برآورده نمیشود مانند هنر که هگل مرگ آن را در مدرنیته اعلام می کند.
جریانهای پست مدرن
پست مدرنیسم دارای گونههای متفاوتی است:
1- پست مدرن تاریخی: که داعیه به پایان آمدن مدرنیته و مدرنیسم را دارد و بر نفی فرا روایتها تأکید دارد که نمایندۀ آن لیوتار است.
2- پست مدرن روشمند: که اصولاً در نظر گرفتن هر گونه پایه و اساس را ناممکن میداند و مباحث شالوده شکنی را مطرح میکند؛ نمایندۀ فکری آن ژاک دریدا میباشد.
3- پست مدرنیسم مثبت: که دقیقاً رودروی پست مدرنیسم روشمند و منفی قرار میگیرد. این نگرش که در واقع دنبال تعبیر و تفسیر دوبارۀ پدیدههاست در اندیشۀ کسی میشل فوکو، جیمسون و دیگران نمود دارد.
شالوده شکنی، نفی روایتهای جهانشمول و قبول فرهنگها و خرده فرهنگهای گوناگون مبانی فلسفی پست مدرنیسم را تشکیل میدهد.
ماهیت فلسفی پست مدرنیسم
1- نقد خرد: پست مدرنیسم براین باور پای می فشارد که دوران زمام عقل سپری شده است. دیگر به عقل اعتمادی نیست. عقل که در دوره مدرن مطلق باوری را در دل خود میپروراند و ادعای فراگیری وجهانگستری داشت، دیگر نمیتواند جایگاهی داشته باشد.
لیوتار مینویسد: خرد «راوی اعظم» یا راوی اصلی در عصر مدرنیسم بوده است و اکنون تکگویی این راوی به پایان رسیده است و پسا مدرنیسم در واقع به معنای خلاص شدن از زیر بار راوی و روایت تکگویی میباشد؛ اکنون میتوانیم به راحتی دریابیم که نه فقط خردباوری دورههای گذشته، بل خرد تنها یکی از راویان بوده، تازه چندان هم روایتگر خوبی نبوده است. شاید برای کسانی، در لحظاتی، چیزهای خوبی روایت کرده باشد. اما به هر حال یکی بوده میان دیگران، هر چند مقتدرتر (یعنی توجیه کنندۀ بهتر اقتدار) بوده است، پس او را نمیتوان یگانه راوی معرفی کرد.
2- گفتمان: گفتمان دارای معنای متعدد است . هرکس از آن تعبیری ارایه کرده است. گفتمانی که مقصود فوکو می باشد تمام جنبه ها، نهاد ها، رشته ها و زبان ها را در بر میگیرد. به نظر وی گفتمانها نظامهایی کنترل شده برای تولید دانش می باشند. به باور فوکو گفتمان ها در همه جا می باشند. نمی توان آن ها را از جامعه وزندگی اجتماعی جدا کرد
3- سوژه:
سابقه سوژه به دوره رنسانس بر می گردد. یعنی وقتی که آگاهی فردی به عنوان کارگزار مستقل ،آزاد، صاحب اراده و منبع معنا در نظر گرفته شد. از ایده سوژه تعبیرات مختلفی صورت گرفته است. برای آن نمی توان معنای واحدی را در نظر گرفت. فوکو سوژه را صرفاً به معنای یک شخص خود آگاه نمی داند بلکه آن را واقعیتی مشخصاَ اجتماعی قلمداد می کند. «کاجاسیلورمن» در کتاب سوژه علم نشانه شناسی ایده سوژه را یک امر مسلم فرض کرده و آن را موجود مستقل وثابت دارای ماهیت انسانی دانسته است؛ به گونه ای که هیچ گاه تابع شرایط تاریخی وفرهنگی قرار نمی گیرد.
ماهیت اجتماعی پستمدرنیسم
ماهیت پست مدرنیسم به عنوان یک پدیده سیاسی- اجتماعی چیست؟ صاحبنظران پاسخهای گوناگونی به این پرسش دادهاند و هرکدام با برجسته ساختن یکی از ابعاد پست مدرنیسم از زاویه خاصی به آن نگریستهاند. طبق یک روایت، پست مدرنیسم ایدئولوژی طبقه یقه سفید است. این طبقه اگرچه فاقد مالکیت بزرگ است، ولی در تولید و کنترل دانش نقشی حیاتی دارد. پست مدرنیسم بیان ایدئولوژیک خواستههای یک طبقه فنی-آکادمیک برای به دست آوردن سهم بزرگتری از قدرت میباشد.
بنابر تفسیری دیگر، ظهور نظرات پست مدرنیستی ناشی از شکست احزاب سیاسی چپ و راست و بنبست فراروایتهای ایدئولوژیک و نیز استقبال از جنبشهای نوین اجتماعی است. از این دیدگاه، پستمدرنیستها در گذشته از جنبشهای افراطی رادیکال حمایت میکردند، ولی از آنجا که افکار آنان سنخیتی با شرایط و ساختار سیاسی-اجتماعی جوامع غربی پیشرفته نداشت، آنها امید به بروز انقلاب در جوامع پساصنعتی را از دست دادند و بهتدریج بهسوی لیبرالیسم متمایل شدند و بر کثرتگرایی سیاسی و فرهنگی و نسبیگرایی فلسفی تأکید گذاردند.
دیدگاه سوم، پست مدرنیسم را نشانه به تمامیت رسیدن منطق توسعه جامعه سرمایهداری میداند. به عقیده هواداران این دیدگاه جامعه پستمدرن، در مقایسه با مراحل قبل، شکل نابتری دارد و سرمایهداری را به فرهنگ رسوخ میدهد. در نهایت،پست مدرنیسم فرایند مدرنیته را وارونه نمیکند بلکه بهویژه وجوه سرمایهدارانه آن را تشدید میکند. بهعلاوه، این دیدگاه از اینکه نظریهپردازان پست مدرنیست نه تنها هیچ طرحی برای رهایی ارائه نمیدهند بلکه هرگونه تلاشی در این جهت را نفی میکنند، ناخرسندند بخصوص آنکه پست مدرنیستها اعتقادی به تشکلهای طبقاتی یا نقش کارگزار تاریخی ندارند.
ماهیت سیاسی پست مدرنیسم
پدیدار شدن «شبکهی تی» (T-Net) یا شبکهی فراملیتی
شرکتهای فراملیتی اگرچه مشهورترین نیروهای حاضر در صحنهی جهانی هستند اما تنها نیروهای فراملیتی بشمار نمیروند. برای مثال ما شاهد گسترش روزافزون اتحادیهی صنفی فراملیتی هستیم که بازتاب طبیعی گسترش شرکتهاست. همچنین شاهد رشد جنبشهای مذهبی و فرهنگی و قومی هستیم که از مرزهای ملی گذشتهاند و به یکدیگر پیوند میخورند. جنبش ضد هستهای را میبینیم که از مرزهای ملی گذشتهاند و به یکدیگر پیوند میخورند. جنبش ضد هستهایی را میبینیم که در اروپا گروههای معترض را از چندین کشور در یک تظاهرات گرد هم میآورد. و نیز ظهور گروههای سیاسی فراملیتی را شاهدیم. از این جهت است که دموکراتهای مسیحی و سوسیالیستها از تشکیل احزاب اروپایی سخن میگویند که دامنهی فعالیت آنها از یک کشور واحد فراتر میرود و این جنبشی است که ایجاد پارلمان اروپایی آن را تسریع کرده است
در حال حاضر همگام با این حرکتها، موسسات غیر دولتی فراملیتی همه بسرعت گسترش مییابند. این گروهها به هر کاری دست میزنند: از تعلیم و تربیت تا اکتشافات اقیانوسی، از ورزش تا علوم، از باغبانی تا کمک به مصیبت زدگان فاجعهها. ترکیب آنها متنوع است و از کنفدراسیون فوتبال اقیانوسیه یا فدراسیون دندانشناسی امریکای لاتین تا صلیب سرخ جهانی را دربر میگیرد. در مجموع این سازمانها یا فدراسیونهای «چتری» یا «حفاظتی» در بسیاری کشورها میلیونها عضو و دهها هزار شعبه دارند. این مؤسسات بازتابی از هر گونه گرایش قابل تصور به امور سیاسی یا عدم آن هستند.
هر چند این شبکهی فراملیتی بسرعت رو به رشد است، هنوز نسبتاً عقب مانده است،ولی به نظام جهانی رو به گسترش موج سوم بعد تازهای میبخشد. حتی این نیز تصویر را کامل نمیکند. از آنجا که دولتهای ملی مجبورند خود موسسات مافوق ملی ایجاد کنند، نقش دولت ملی باز هم تضعیف میگردد. دولتهای ملی برای حفظ حاکمیت و آزادی عمل خود تا آنجا که در توان دارند مبارزه میکنند. اما آنان گام به گام بسوی پذیرش محدودیتهای جدید در آزادی عملشان سوق داده میشوند. از ظهور شرکت فراملیتی گرفته تا افزایش انفجارآمیز موسسات فراملیتی و بوجود آمدن سازمانهای بین حکومتی، همه یک رشته حرکتهای هم سو را تشکیل میدهند. دولتها روزبروز بیشتر استقلال عمل خود را از دست میدهند و از اقتدار و حاکمیت آنها کاسته میشود.
نقد پست مدرنیسم
هابرماس یکی مشهورترین چهره هایی است که مدرنیته را یک پروژۀ ناتمام می خواند. او بااین که مانند پست مدرنیست ها با علم پوزیتیوستی (اثباتی) مخالف است لیکن در مسألۀ نسبیت گرایی با پست مدرنیست ها نیز مخالفت می ورزد." وی نقد از عقلانیت را همچون کشف وتوجه به ظرفیت های دیگر عقل مورد توجه قرار می دهد و به این اعتبار، نقد عقلانیت را برای تحقق آن چه نقشۀ نا تمام مدرنیته می نامد مورد استفاده قرار می دهد. هابرماس در نظریۀ عقل ارتباطی معتقد است که میتوان طرح ناتمام مدرنیته را به یک گفتمان معتبر و فراگیر تبدیل ساخت؛ یعنی همان چیزی که مورد انکار اندیشمندان پست مدرن است. با توجه به تمام حوزههایی که انتقاداتی به پست مدرنیسم شده است آنچه پست مدرنیسم در حوزه اجتماع و اخلاق انجام میدهد، از دیگر حوزهها ناگوارتر است. نسبیت مطلق اخلاقی و فرهنگی خلاصه سخن پست مدرنیستهاست. محور مدرنیته عقل بشری است و مدرنها انسان را ذاتا موجودی عاقل میدانند که کنش و واکنشهای او غالبا بر اساس محاسبات عقلانی صورت میپذیرد. این موضوع توسط سه متفکر برجسته مورد تردید جدی قرار گرفت. نیچه، مارکس و فروید اندیشمندانی بودند که اعلام کردند رفتار انسانی نه بر پایه محاسبات عقلانی که بر اساس انگیزههای دیگر انجام میشود. نیچه و مارکس و فروید به ترتیب قدرت، ثروت و شهوت را عامل برانگیزاننده رفتارهای انسانی برشمردند. پس با زیر سوال رفتن مرجعیت عقل در رفتارهای انسانی توسط این متفکران، مقدمات لازم برای اندیشههای پستمدرنیستی فراهم شد. نکتهای که پست مدرنها بر آن تاکید میکنند رسمیت بخشیدن و مطلوب پنداشتن هر رفتاری در چارچوب فرهنگی جامعه مربوطه است. این نسبیت مطلق اخلاقی و فرهنگی که به ویژه در انواع پست مدرنیسم ترویج میشود نتیجهای جز به رسمیت شناختن هر رفتار نامعقول و حتی وحشیانه نخواهد داشت.
پست مدرنیسم و دین
در مورد ارتباط دین و پست مدرنیسم نیز برداشتهاى متفاوتى وجود دارد. از نظر برخى از نظریه پردازان پست مدرن، چه بسا فلسفه پست مدرنیسم به منزله مرگ خدایان و نابودى دین تلقى شده است. اما از نظر برخى دیگر، این مکتب درصدد بازگشت به ایمان و التزامات ایمان سنتى است و در نظر گروه سوم، چنین فلسفهاى بیانگر امکان بازسازى ایدههاى مذهبى فراموش شده است. از سوى دیگر، نگاه دینداران به پست مدرنیسم نیز از همخوانى چندانى برخوردار نیست. برخى از دینداران در صدد نفى پست مدرنیسم برآمدهاند، اما برخى دیگر آن را پذیرفته و بر آن شدهاند که بین آموزههاى دینى و احکام و لوازم پست مدرنیستى هماهنگى و سازگارى ایجاد کنند و یا حتى الامکان قرائتى پسا تجددگرایانه از دین ارائه داده و آن را منطبق با پست مدرنیته بنمایند. اصول، مواضع و دیدگاههاى پست مدرنیسم بر نوعى نگاه انتقادی نسبت به مبانى و مضامین ثابت و تغییرناپذیر استوار است. از منظر پست مدرنیسم، اندیشه بشرى به طور سرشتى فاقد هرگونه اصول غیرقابل تغییر است. از این نظر، اندیشه دینى نیز همچون اندیشههاى بشرى دستخوش تغییر و تحول مىباشد. در واقع یکى از نقاط مشترک در مدرنیته و پست مدرنیته، نقد دین و اصول و مبانى آن است. آنچه را که مدرنیسم، به نام تأمین استقلال انسان و استکشاف واقعیات و توانایىهاى انسانى و نیز در راستاى تحقق آرزوها و امیال انسانى، در بستر دین و اصول و مبانى ثابت انجام مى داد، پست مدرنیسم نیز دنبال کرد. از این رو برخورد منتقدانه با دین و تعلیمات دینى، نقطه عطف مشترکى بین مدرنیسم و پست مدرنیسم تلقى مىگردد. بدین ترتیب، پست مدرنیسم هرگز نمىتواند دین را با خصائص حقیقتانگارانه و صدق محورانهاى که ذاتى همه ادیان محسوب مىشود، قبول کند. در واقع پست مدرنیسم بر اساس اصول و ویژگىهایش، دین را نیز همانند یک جهان بینى کلى، به کنار مىگذارد. نتیجهاى که از این طرز فکر بدست میآید، موضع نسبىگرایانه و پلورالیستى است که خود باعث به وجود آمدن مواضع گوناگونى از سوى اندیشمندان شده است
چهرههای شاخص پست مدرنیسم
میشل فوکو: (1926-1984) عنوان «استاد تاریخ نظامهای فکری» دال مناسبی بر حوزههای علایق فکری و اشتغالات ذهنی و دغدغههای اندیشه اوست. در اکول نرمال پاریس به تحصیل فلسفه پرداخت، مدتی به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد سپس از آن جدا شد. طی دهههای 1960 و 1970 به عنوان متفکری اصیل و خلاق شهرت یافت، هم مورد تمجید و هم مورد نتقید قرار گرفت. وی به عنوان «کودک شرِ ساختارگرایی»، دیرین شناس فرهنگ و تمدن غرب، تبارشناس عرصه اندیشه بشری، نیهیلیست، پساساختگرا، متفکر پست مدرن و در معتدلترین وجه به عنوان فیلسوف- مورخی توصیف میشد که آثار وی را میبایست از فلسفه و تاریخ رسمی و قراردادی متمایز دانست. در جایی صراحتا از وی نقل شده است که «چه چیزی را پست مدرنیته مینامیم؟ .... باید به روشنی بگویم که در پاسخ به این سوال مشکل دارم... زیرا هرگز به روشنی نفهمیدم که منظور از ... واژه مدرنیته چیست.»
ژاک دریدا: در 1930 در الجزایر به دنیا آمد. در اکول نرمال پاریس در رشته فلسفه تحصیل کرد. اندیشههای وی تاثیر عمیقی بر نقد ادبی، نظریه ادبی و فلسفه ادبیات برجای گذاشت. بخش زیادی از آثار وی درباره ساختشکنی مطرح و ارائه شدهاند.
ژان فرانسوا لیوتار: (1925-1998) استاد فلسفه دانشگاه پاریس بود. به عقیده لیوتار جهان از آغز دهه 1970 وارد وضعیت جدیدی شده است، وضعیتی که مغایر به وضعیت دوران مدرن، ماقبل مدرن و کلاسیک است. وی این وضعیت را وضعیت پست مدرن مینامد: وضعیت تشکیک و تردید، وضعیت بیاعتمادی و بیایمانی و وضعیت عدم اطمینان و ناباوری نسبت به هرآنچه در وضعیتهای پیشین وجود داشت. بیاعتمادی بسبت به هرگونه فراروایت و روایت کلان و سرانجام نفی و طرد آنها.
نتیجه مطالعات |
روش مطالعه |
موضوع اصلی مورد بررسی |
دیدگاه |
- مقایسه سبکها و سیستمهای مدیریتی -کشف روابط آماری چند متغیره میان عوامل سازمانی |
- استفاده از شاخصهای توصیفی - تحلیل همبستگی با استفاده از شاخصهای استاندارد |
- ارزیابی انواع طرحهای سازمانی با استفاده از شاخصهای عینی |
مدرنیسم |
- ابراز احساسات و برداشتهای شخصی - بیان علل نظریه پردازی و مقاصد نظریه پرداز |
- تفکیک ساختار مفاهیم و پدیدهها - نقد نظریهها و نظریه پردازی در مورد سازمان |
- نظریهها و نظریهپردازان سازمان - نظریه پردازی درباره سازمان |
پست مدرنیسم |
رمان پست مدرن چیست؟
پست مدرنیسم یکی از جریانات فکری است که در اواخر نیمه دوم قرن بیستم از امریکا و فرانسه به عنوان حرکتی علیه تجدد در سراسر غرب ظهور کرد. خودکامگی و بیهودگی تجددی که پست مدرن ها آن را هدف گرفته بودند، روزبه روز بیشتر نمایان می شد. این گرایش در آغاز در حوزه معماری خود را نشان داد و سپس در مسیر انتقال این مفهوم به فلسفه و ادبیات مفهوم پست مدرن از یک تعریف دقیق فاصله گرفت.رمان پست مدرن جلوه تفکر پست مدرن در ادبیات است ؛ اما این که چه نوع رمانی را می توان پست مدرن نامید، نه توسط نویسنده مشخص می شود و نه معیارهای مسلم و مشخصی برای تشخیص تمایز این نوع رمان با دیگر رمانها وجود دارد.
از این رو تنها تعریفی که در حال حاضر می توانیم از رمان پست مدرن ارائه دهیم ، چنین است: رمان پست مدرن ، رمانی است مربوط به دوران معاصر که تعمدا از نظر قالب و محتوا از رمان مدرن فاصله می گیرد.
گرو ویلبرت ، دانشمند آلمانی نیوزیلندی در «فرهنگ لغت موضوعی ادبیات» رمان پست مدرن را چنین تعریف می کند: روایتی شاعرانه که نگاه را به شخصیت به یک باره شکل گرفته فرد یا گروهی از افراد با سرنوشتی عجیب معطوف می کند، در دنیایی که در آن فرد به دلیل فقدان قانون و امنیت پیشین با پیچیدگی دوگانه خطر و پرسشهای پایان ناپذیر از وجود و هستی مواجه شده است. اساس رمان مدرن عبارت است از روایت فردیت فرد و نیز برداشتی تعهدآور از جهان (واقعیت) که فرد در رویارویی با آن سرنوشت خود را بازشناخته و یا این مفهوم را در سرنوشت خویش یافته است. در رمان پست مدرن این سه عامل تعیین کننده رمان مدرن نادیده گرفته می شود ؛ یکی این که روایت در رمان پست مدرن خط سیر مشخصی ندارد ؛ بلکه اغلب ناتمام و عاری از هرگونه ترتیب زمانی مشخصی است ، طوری که خود خواننده باید وقایع را به هم مرتبط کند.
تمایز دیگر رمان پست مدرن این است که این نوع رمانها این امکان که به موجوداتی با اراده و مستقل تبدیل شوند را از قهرمانان خود سلب می کنند، بدین معنی که در این نوع رمان ، امکان تکامل و پیشرفت نفی می شود و قهرمانان داستان یا تغییر نمی کنند و یا تباه می شوند. همچنین تجربه آنها از زندگی منوط به تصمیمات آزادانه خودشان نیست ؛ بلکه مشروط به تصمیمات دیگران است. از سوی دیگر مبنای رمان پست مدرن ، جهان بینی تعهدآور و مفهومی مشخص از زندگی نیست و مفهوم باید توسط قهرمانان و خوانندگان آن ایجاد شود. یکی از ریشه های اصلی این گونه رمانهای مدرن است به گونه ای که می توان گفت: مهمترین مشخصه رمان پست مدرن در مدرنیسم کلاسیک نمایان است. به عنوان نمونه ، یکی از مقوله های عمده آثار توماس من و جیمز جویس ، تک گفتاری درونی است. البته تک گفتاری درونی را بارهاوبارها می توان در رمان مشهور سروانتس دن کواتو و دیگر رمانهای عصر جدید مشاهده کرد.توماس من و جویس از ادسیوس و فاوست ، درونمایه های مشهور ادبیات جهان به عنوان محافظی برای رمانهای خود «اولیس» و «دکتر فاوستوس» استفاده کرده و به این طریق توانسته اند شیوه های بیان جدیدی را کشف کنند.
یکی دیگر از ریشه های رمان پست مدرن «کولیپینس» (کارگاه ادبیات بالقوه) است که جمعی از نویسندگان فرانسوی تحت تاثیر سورئالیسم و فیزیکدان های منطقه پاتاگون (جنوبی ترین قسمت امریکای جنوبی) آن را شکل دادند.
رمانهای آنها هیچ مفهوم خارج از متنی را انتقال نمی داد ؛ بلکه نشانگر نوعی بازی زبانی براساس قوانین نسبتا دشوار فنی بود. پاول آستر (شهر شیشه ای)، جان بارت (توتون فروش و اپرای شناور) و دن دلیو از نامدارترین نمایندگان رمان پست مدرن هستند.
داستان مدرن:
"نویسنده مدرنیست "در قرن بیستم با توجه به نظریه فروید مطرح شد. با توجه به این نظریه هر انسان هم دارای ضمیر خودآگاه و هم دارای زمین ناخودآگاه می باشد. و خواننده ی یک اثر با دقتی در خوانش خود می تواند انجام دهد هم می تواند به جنبه ی خودآگاه و هم جنیه های ناخودآگاه یک داستان مدرن پی ببرد. یکی از بارزترین خصوصیاتی که یک داستان مدرن دارا می باشد این است که یک داستان مدرن بیشتر جنبه های درونی و یا ذهنی راوی و یا شخصیت های یک داستان را کندوکاو می کند وکمتر مثل داستان های رئالیستی به جنبه های بیرونی یک اثر توجه می کند. نکته ای دیگری که در داستان های مدرن و پست مدرن حائز اهمیت می باشد این است که روایت در این داستان ها یک روایت خطی نمی باشد بلکه زمان یک زمان فرای زمان خطی می باشد و به نوعی از سیلان ذهن استفاده می شود به این معنا که نظمی را که یک روایت خطی دارا می باشد را ندارد اما با این وجود باز هم نمی توان گفت که نحوه بیان روایت بی نظم است زیرا این نوع روایت نظم و منطق خاص خود را دارد و زمانی که در داستان مدرن وجود دارد هم می تواند فلاش بک بخورد به زمان گذشته و راوی ماجراهایی را بیان کند که در گذشته اتفاق افتاده است و هم می تواند به آینده سیر کند. چون بیشتر داستان های مدرن در ذهن اتفاق می افتد راوی که انتخاب می شود بیشتر اول شخص مفرد می باشد. زیرا این راوی بهتر می تواند از احساسات و ذهنیات شخص به خواننده اطلاع دهد و همچنین روایتی که صورت می گیرد چون در ذهن اتفاق می افتد ممکن است به نوعی دارای آشفتگی باشد. چرا که بیشتر شخصیت های اصلی داستانهای مدرن افراد روان پریشی هستند که از اجتماع اطراف خود هر کدام با دلایلی که دارند گریزانند. آنها انسانهای تنهایی هستند که تنهایی را به در اجتماع بودن ترجیح داده اند. البته در داستان های مدرن روایت ممکن است توسط یک یا چند نفر صورت بگیرد تا خواننده با دید گسترده تری و از زاویه های دید متفاوتی داستان را درک نماید. نکته ای که در داستان مدرن و پست مدرن می توان به آن توجه کرد. جریان سیال ذهن می باشد. که در بیشتر داستان ها مدرن و پست مدرن از آن تکنیک استفاده می شود و در ادامه به تعریف آن و خصوصیات آن پرداخته خواهد شد.
پست مدرن:
در سال 1962 بعد مرگ کندی هیچ فرقی بین اواخر مدرن و پُست مردن وجود نداشت. در کتاب تریستیان شندلی رمان پست مدرن شامل:
1:محاکات:به این معنا که آنچه را که در طبیعت هست تغییر دهیم که آن را در داستان استفاده نکنیم.
2: سرخوش بازی های زبانی: موجودات خاصی را در آن می آوریم.
3:تدابیر صوری عناصر داستان. 4: استفاده وسیع از خیالپردازی های شاعرانه و سوررئالیسم
5:فقدان گره گشایی. 6:عاری از همه ی آرایه های ادبی.
7:دقیق شدن در رموز کوچک و بیان نشده ی زندگی روزمره. 8:کولاژ-سکوت-تخریب جریان سخن.
ویژگی های زبانی در آثار نویسندگان پست مدرن(به خصوص داستان کوتاه)
1:رویکرد تازه به جدال و حادثه. 2:تشبیهات غریب. 3:اغراق بیش از اندازه و عدم اغراق.
4:استعاره های غریب. 5:بسیار موجز. 6:اساس داستان کوتاه روایت و دیالوگ است.
7:عناوین غریب داستان. 8:عدم انسجام و عدم فصل بندی و عدم فرجام داستان.فرجام های مختلف برای داستان- فرجام های پیشنهادی برای داستان...9:جدال شخصیت ها بر علیه مولف بر اساس نظریه رولان بارت.
جریان سیال ذهن:
سیال ذهن یک نوع تک گویی درونی است . زمان در سیال ذهن به نوعی خطی نمی باشد. در سیال ذهن صحبت یک نفره ای صورت می گیرد که می تواند مخاطب داشته باشد یا خیر. سیال ذهن از دو تکنیک استفاده می کند. 1)تداعی معانی: به این معنا وقتی ما چیزی را ببینیم یاد اتفاقی که در گذشته افتاده است بیفتیم . مثلا وقتی یک نفر بوی کباب را می شنود یاد خاطره ی خوبی از گذشته که اتفاقا در آن روز هم بوی کباب را شنیده است می افتد. 2)گفتگوی درونی: که می تواند به صورت مستقیم یا غیر مستقیم (حدیث نفس) باشد. مثلا «چه روز قشنگی» که در ذهن اتفاق می افتد ولی بر زبان جاری می شود و اگر برزبان جاری نشود می شود گفتار درونی و اگر خود نویسنده را برداریم و ذهنیت را بگذاریم آن دیگر گفتگوی درونی مستقیم است و اگر نویسنده باشد آن درونی غیر مستقیم می باشد. مثل شازده احتجاب زمانی که وارد تابلو می شود که گفتار درونی مستقیم است زیرا با کسی حرف نمی زند.
- ۹۳/۰۷/۲۰